به امید دیدار در ایران
دارم میرم ,دارم میرم به خونمون به دیدن مردم مهربونمون سلام.فردا منو مامانی پرواز داریم اما باباجونی نمی تونه با ما بیاد و باید منتظردفاع بمونه. واسه همین هممون ناراحنیم.مامانی هم خیلی به خاطر من استرس داره که نکنه یه وقتی شیطون تو جلدم بره و ازارش کنم.خدا به خیر بگذرونه.تا حالا مامانی هر روز می رفت بازار و برام خرید میکرد.فکر کنم صد تا لباس برام خریده. امروزم بابایی گفته که بریم و برام کفش خوشگله بخرن. اینم عکسای امروز. اینم عمو دکتر مشیدیه که تو راه دیدیمشون.من صداش می...